غبار:
من آن حامل مغموم هستم
که مرغان در خاستگاه شبانه ام ترانه ی میعاد سر می دهند
و در تشنج رویایی پاره پاره
از نگاه تو مژدگانی می طلبند؛
اما تحفت من بر ایشان غبار است
غباری که طی سفر در توشه ام،اندوخته ام،
من حامل هفده سال انباشتگی زمانم
ودر پی دستی که غبار دل را با مهر بزداید.